اون اوایل یه نفر یه ویدئو ساخته بود و توش از مردمی که هنوز میترسیدن که «یک قدم» جلو بیان میپرسید خط قرمز شما چیه؟ چون هرکسی یه خط قرمزی داره. یه چیزی وجود داره که خونش رو به جوش بیاره. یه چیزی وجود داره که براش اهمیت زیادی داره. مثلا یک نفر طرفدار حقوق حیواناته. نمیتونه ببینه پیروز منقرض میشه یا یه شکارچی درنای امید رو میزنه یا «سگهای بیگناه ممنوعه» به گلوله بسته میشن. یک نفر ممکنه خط قرمزش محیط زیست باشه. از دیدن خشک شدن دریاچهی ارومیه اعصابش بهم بریزه. یا از شنیدن خبر سوختن درختهای جنگلهای گلستان. بعضیها از حقوق سالمندان دفاع میکنن چون اعتقاد دارن بعد از یه عمر زندگی با عزت نباید توی اون سن پشت ماشینهای اسنپ و تپسی درحال عوض کردن دنده باشن که زندگیشون بچرخه. یک نفر ممکنه دیدن رنج کارگرها خط قرمزش باشه. تحمل نکنه که ریختن معدن باعث مرگشون بشه یا توی هفت تپه دستگیر بشن چون به وضعیتشون اعتراض دارن. گروهی از مردم نگران دانشجوهای کشورن. نمیتونن ببینن که قشر جوون یا توی زندانه یا اون طرف مرز توی کشورهای غریب فقط چون دلش میخواد یه روزی یه زندگی بهتر داشته باشه. بعضیها به وضعیت اقتصادی یه کشور اهمیت میدن. بعضیها به آثار باستانی و تاریخش. بعضیها حقوق زنان براشون مهمه. تجاوز و دستدرازی و آزارشون رو نمیتونن ببینن. بعضیها حقوق اقلیتهای مذهبی براشون اهمیت داره. یه عده نگران وضعیت مهاجرایی هستن که از کشورهای اطراف میان. یکی ممکنه اشک یه مادر خون بشه جلوی چشمش. یکی ممکنه غم یه پدر رو تحمل نکنه. یکی ممکنه مرگ بیدلیل یه جوون خط قرمزش باشه. یکی دیگه کودکهمسری، کودکآزاری، کودککار، کودککشی… کودککشی… کودککشی، کودککشی…
من نمیدونم هر کدوم از شما، هر کدوم از ما، کدوم دسته از این آدماییم فقط میدونم هر کدوم، هرجا که هستیم، هر آرمان و اعتقاد و آرزویی که داریم زیر پای جمهوری کثافت اسلامی له شده. از هر خط قرمزی که تصورش رو بکنیم رد شده. پس لطفا «هرکس، هرکجا که ایستاده٫ برای دریده نشدن بیشتر خط قرمز خودش هم که شده، یک قدم بیاد جلوتر!»
رییس مستقیمم اوکراینیه و دو هفته یه بار باهاش جلسه دونفره دارم. اون از باباش میگه که همون هفته اول حمله روسیه به اوکراین، برگشته اونجا که اگه لازمش داشتن اسلحه دست بگیره ولی چون سنش بالاست فرستادنش خونه. من از باباماینا میگم که هنوز نتونستهم براشون فیلترشکن بریزم و هیچکدومشون بلد نیستن با تور و پراکسی کار کنن، شبی دو شبی یه بار ده دقیقه میتونن از یه سوراخی وصل شن به من و خبر بدن که زندهان. اون از تجمعهای آخر هفته تورنتو میپرسه، من از خرسون که آزاد شده. اون از دست سازمان ملل حرص میخوره، من از دست رسانههای خارجی.
این وسط یه سری محمدقاسم و مشکاتالزهرا هم از موشک خوردن بابای اون و تیر خوردن دوستای من خوشحالن، که به خدا اگه شما فهمیدین فازشون چیه و چی به اونا میماسه، ما هم فهمیدیم.
امروز پستی خوندم که نویسندهش ادعای اقتصاددان بودن نداشت، بلکه به سواد رسانهای خودش میبالید. برداشتی که من از پست کردم، اینه که نگارنده معتقد بود درسته که حکومت فعلی کاستیهایی داره، اما مردم ایران مطالعهی عمیق ندارن و به رسانههای سطحی خارجی گوش میسپارن و انقلابشون از سر هیجانه، بی اینکه فکری پشتش باشه. برنامهای برای بعدش ندارن و گزینهی جایگزینی تو ذهنشون نیست. این قسمت رو عینا از پست نقل میکنم:
"وقتی میتوان با یک اتفاق مانند فوت مهسا امینی، چنین جرقهای ایجاد کرد که بخش قابل توجهی از مردم، سالها از محتوای سطحی استفاده کرده باشند. مردمی که واکنشهای هیجانی، احساسی و در لحظه را به فکرورزی، بررسی و صبوری ترجیح میدهند و به این فکر نمیکنند که بعدش چه میشود."
من خیلی به این پست فکر کردم. میدونستم که بخشی از صغراش درسته (بله، اینکه بعدش چی میشه نامعلومه و روی اینکه بعدش چی روی کار بیاد و چهجور حکومتی برپا بشه اجماع وجود نداره) ولی چیزی توی ذهنم جور در نمیاومد و بعد از ساعتها فهمیدم که چی.
فرض کنید امروز آمریکا حمله میکرد به ایران، تمام رجال سیاسی شناخته شده، قدیمی و جدید، وابسته به هر جناح سیاسی رو میکشت. هر کسی که کوچکترین سمتی داشت، هر گزینهای که برای مدیریت ولو یک بقالی جنمی داشت، وسط میدان آزادی دار میزدن. بعد چند تا جک و جسیکا وارد میکرد که کشور رو اداره کنن. جکها و جسیکاها در اولین قدم فرمان میدادن تا چهل سال سال هر نوزاد پسری که دنیا اومد دو سال تحویل آمریکا بشه و هر نوزاد دختری که دنیا اومد بنا به صلاحدید خودشون کشته بشه. دستور میرسید که همهی زنها باید لخت تردد کنن و آرایش برای مردها اجباریه. جنیفرها و جانها میتونن به جان و مال و ناموس هر ایرانیای که دوست داشتن دستدرازی کنن و هر کس شکایتی داره باید به همون آمریکاییها شکایت ببره. یکی یکی! یابو برتون نداره، اگر چند نفر جمع شن که با هم شکایت کنن، جونشون پای خودشونه.
تو این شرایط، مردم که طبیعتا ناراضی هستن، اما یک قاسم از میان مردم برمیخیره و میگه ای هموطنان، درسته که حکومت فعلی کاستیهایی داره، اما اگه جک و جان و جسیکا و جنیفر برن، گزینهی ما برای بعدش چیه؟ هر کسی که ما میشناختیم و کارنامه اجرایی داشته کشته شده و جنازهش داره تو میدون آزادی تابتاب میخوره. بهتره به جای اینکه عجول باشیم و هیجانی رفتار کنیم، فعلا صبر کنیم تا شاید بتونیم با مدارا و گفتگو اصلاحشون کنیم. بیاید برای شروع به جای گشتن تو اینستاگرام، کتاب بخونیم و دانشمون رو عمیق کنیم.
عجیبه، نیست؟
تو شرایطی که ظلم اینقدر کارتونی عظیمه، خیلی واضحه که چرا این حرکت قاسم عجیب و دور از انتظاره. قاسم پیشنهاد میده حالا که نمیدونیم بعدش چی میشه، با ظلم کارتونی فعلی بسازیم. حالا جهنم ضرر، میخوایم بریم سر کار یه گوشواره هم بندازیم اتفاق بدی نمیفته. مرگ دست خداست، چهارتا دخترمون کشته بشه زمین به آسمون نمیاد که. بهتر از اینه که این ظالما برن و بعدش ما بمونیم بیپناه، هیچکس نباشه بر ما حکمرانی کنه.
اما تو دنیای واقعی ظالما اینجور واضح دور خودشون رو با هایلایتر فسفری خط نمیکشن که توجه شما رو به ظلمشون جلب کنن. تو دنیای واقعی ظالم کاری میکنه که قاسم بپذیره اینکه آدما رو تو خیابون بگیرن و ببرن واسه لباسشون روزمرهس. اینکه یکنفر تو بازداشت بمیره و آدمایی که جمع شدهن دور بیمارستان تا ازش خبر بگیرن رو با کتک بگیرن و ببرن بخشی از طبیعت خاورمیانهست. مرگ یک دختر بیست و دو ساله سر هیچ و پوچ، میشه "اتفاق". خشم و دادخواهی میشه "هیجان". تیر خوردن اون آدمهای "هیجانزده" تو خیابون، جمع شدنِ هفت نفر مسلح دور یک معترض روی زمین افتاده و باتوم و شوکر خوردن تو سر و کلهش میشه "کاستی" و راهحل خلاصی از این ظلم و ستم میشه "مدارا".
از اینستاگرام یاسین حجازی:
محبوبِ من،
تو که نیستی، فقط برایمان «از» مانده وُ «خون» وَ کسرهای به نازکای تارهای مو وَ «جوانان». بعدِ «جوانان» دیگر هیچ کلمهٔ مشترکی نداریم. ایستادیم دو سوی خیابانِ بی چراغ. یک سو خواند: «از خونِ جوانانِ وطن»؛ سوی دیگر: «از خونِ جوانانِ حرم». خون میانمان روان بود. یک سو بیلبورد داشت از خونِ جوانانِ حرم؛ سوی دیگر ویپیان که بگوید از خونِ جوانانِ وطن. یک سو هیچ اشتباه نداشت؛ سوی دیگر لابد همهٔ آنچه داشت اغتشاش. و میانمان جوی خیابان، جویْ لَبالب، خون داشت. خونی که دَلَمه نمیبست. جاری بود. نمیایستاد. تو بگو: از خونِ ــ بالاخره ــ جوانانِ وطن یا خونِ جوانانِ حرم؟ مگر حرم جایی است بیرونِ وطن یا وطن جایی است بی حرم؟ مگر آنها که میروند حرم از خیابان نمیروند؟… این طوریهاست که ما حتّا کلمه هم بلد نیستیم وقتی تو نیستی. شبکهٔ پویا کارتونش را قطع کرد؛ پخشِ زنده از بیمارستانِ شیراز: مجری میگوید: «جالبه بدونید کوچولوهای عزیز که بینِ زخمیها دو کودک هم…» نه. جالب نیست. جالب نیست که کلمه بلد نیستیم محبوبِ من. از پدرتان* پرسیدند: «سختترینِ آفریدگانِ خدا چیست؟» پدرتان گفت: «ده چیز است که سخت است: کوههای بلند؛ و آهن که بدان کوه کَنند؛ و آتش که آهن را خورَد؛ و آب که آتش را خورد؛ و ابرها که حاملانِ آباند؛ و باد که محرّکِ ابر؛ و آدم که مسخِّرِ باد؛ و مستی که بر آدم غلبه کند؛ و خواب که بر مستی غلبه کند؛ و غم که بر خواب.» پدرتان گفت: «سختترین آفریدهٔ خدا غم است.»
این روزهای سخت کجایی؟ ما فقط «از» برایمان مانده. «جوانانِ» پاراگرافِ قبل بس که «خون» از تنشان رفت، دیگر به این پاراگراف نرسیدند.
لطفاً نزدیکتر بیا.
بیا و کلمه برایمان بیاور.
همین.
* علی بن ابیطالب: الغارات، ج ۱، ص ۱۸۲
پینوشت: متین عزیز کامنتتون رو دریافت کردم ولی چون عضو بیان نیستین نتونستم جواب بدم. ممنونم از شفافسازیتون. :)